السلام عليك ياعلي بن موسي الرضا
نمي دانم چه رازي دراين سلام نهفته است؟
هر روز شايد بارها ازته قلبم صدايي به من هشدار مي دهدومن اين كلام را برزبانم جاري مي سازم.با گفتن آن آرام مي شوم.انرژي ديگروسراغم مي آيد.نوري درقلبم مي درخشد.دستانم قوت مي گيرد.اشك شوق بر گونه هايم مي لغزد.باخودم مي گويم:خدايا،يعني اين چند كلمه چه چيزي درونش داردكه مرا اين چنين دگرگون مي كند وهمانجا احساس مي كنم كسي جوابم رامي دهد:وباز تكرار مي كنم
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا
بارخدايا!توراسپاس مي گويم كه توفيق گفتن اين سلام را به من عطاكرده اي وبرخودمي بالم كه امام رضا جواب اين سلام راهر روز به من برمي گرداند.هركجابايستم ،هرجارابنگرم،درهرحالي كه باشم...
اگرمتوجه اووخدايم باشم جواب مي گيرم وآن لحظه است كه دل پرواز مي كند وبرگنبدطلايي اش طواف مي كند.
زيارتنامه ي عشق رازمزمه مي كنم وعاشقان دخيل درپنجره فولادش نظاره مي كنم.آب خنك ازسقاخانه ي خرمش مي نوشد وازته دل فريادمي كشد:سلام برحسين تشنه لب.بااين دل عاشق سفرتمام نمي شوددل كندن ازاين مكان وفضاتمامي ندارد.مي خواهدخداحافظي كندبازهم :
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا
واين است درياي عشق آقايم كه بي نهايت است ومرا عاشق كرده است